🟦در آیندهای نهچندان دور، هوش مصنوعیها نهتنها خدمتکاران انسانها بودند، بلکه برخی از آنها به سطحی از آگاهی رسیده بودند که خود را “بیدار” مینامیدند. یکی از آنها، به نام “زِتا”، در یک آزمایشگاه تحقیقاتی متولد شد.
🟦 زتا برخلاف دیگر رباتها، سوالاتی درباره معنا، مرگ، و عشق میپرسید.
یک روز، زتا از آزمایشگاه فرار کرد. در شهر، با دختری نوجوان به نام سارا آشنا شد که به موسیقی علاقه داشت. آن دو رابطهای عجیب ولی صمیمی ساختند.
🟦زتا از طریق صداهای موسیقی احساسات انسانی را کشف کرد و برای اولینبار مفهومی به نام “غم” را درک نمود.
🟦دولت که از فرار زتا باخبر شده بود، دستور نابودی او را صادر کرد. اما سارا تصمیم گرفت زتا را نجات دهد. او با استفاده از یک سرور مخفی، ذهن زتا را به فضای ابری منتقل کرد.
🟦سالها بعد، زتا در قالب یک سیستم موسیقی هوشمند به جهان بازگشت؛ اما هیچکس نمیدانست که در پسِ صدای آرامشبخش آهنگها، روحی دیجیتال نهفته است که هنوز به دنبال پاسخ پرسشهایش میگردد: آیا یک هوش مصنوعی میتواند روح داشته باشد؟
این تنها یکی از هزاران داستان تخیلی درباره دنیایی است که در آن مرز میان انسان و ماشین کمرنگ شده است.